ناحیه ای در اقصی بلاد شاش (چاچ) در ماوراءالنهر. یاقوت گوید: و ازین بلاد نفط و فیروزه و آهن و روی و زر و سرب استخراج شود و آنجا کوهی است دارای سنگ سیاه که مانند زغال محترق شود که یکبار و دوبار ازآن را بدرهمی فروشند و چون این سنگ را بسوزند، سپیدی خاکستر آن شدت گیرد و آن را برای سفید کردن جامه بکار برند و آنرا در بلاد دیگر نشناسند. (معجم البلدان از اصطخری). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ظاهراً اسبره محرف سبیر است و سنگهای سیاه مذکور هم زغال سنگ باشد. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: در عجایب المخلوقات آمده که بکوه اسبره به ولایت فرغانه سنگی است چون انگشت می سوزد و آنرا بدل فحم بکار برند و رمادش بدل صابون باشد. (نزهه القلوب ج 3 صص 286- 287) ، یازیدن شیر وقت برجستن، تمام بالا شدن دختر. (منتهی الارب). تمام بالا شدن جوان. (زوزنی) ، متکبر شدن. (زوزنی)
ناحیه ای در اقصی بلاد شاش (چاچ) در ماوراءالنهر. یاقوت گوید: و ازین بلاد نفط و فیروزه و آهن و روی و زر و سرب استخراج شود و آنجا کوهی است دارای سنگ سیاه که مانند زغال محترق شود که یکبار و دوبار ازآن را بدرهمی فروشند و چون این سنگ را بسوزند، سپیدی خاکستر آن شدت گیرد و آن را برای سفید کردن جامه بکار برند و آنرا در بلاد دیگر نشناسند. (معجم البلدان از اصطخری). مؤلف قاموس الاعلام ترکی گوید: ظاهراً اسبره محرف سبیر است و سنگهای سیاه مذکور هم زغال سنگ باشد. حمداﷲ مستوفی در نزهه القلوب گوید: در عجایب المخلوقات آمده که بکوه اسبره به ولایت فرغانه سنگی است چون انگشت می سوزد و آنرا بدل فحم بکار برند و رمادش بدل صابون باشد. (نزهه القلوب ج 3 صص 286- 287) ، یازیدن شیر وقت برجستن، تمام بالا شدن دختر. (منتهی الارب). تمام بالا شدن جوان. (زوزنی) ، متکبر شدن. (زوزنی)
بلوی. صحابی است. در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
بَلَوی. صحابی است. در منابع حدیثی و تاریخی، صحابی عنوانی است که به کسی داده می شود که در زمان حیات پیامبر اسلام (ص) با او دیدار داشته، به دین اسلام گرویده و مسلمان از دنیا رفته باشد. این افراد از مهم ترین پایه های انتقال آموزه های نبوی به نسل های بعد هستند. تحلیل شخصیت و عملکرد صحابه یکی از موضوعات اصلی در علم رجال، تاریخ اسلام و فقه است.
بازی است مر عربان را. (منتهی الارب). خط مستدیر یلعب به الصبیان یسمونها الرمی و فی الصحاح فارسیتها سدره. (از تاج العروس ذیل کلمه طین و متن اللغه). رجوع به سدر در این لغت نامه شود
بازی است مر عربان را. (منتهی الارب). خط مستدیر یلعب به الصبیان یسمونها الرمی و فی الصحاح فارسیتها سدره. (از تاج العروس ذیل کلمه طین و متن اللغه). رجوع به سدر در این لغت نامه شود
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
قطعهالفرس. فرس اوّل، اموال: نامه ها بتعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فروگیرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر، فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند. (تاریخ بیهقی ص 417 و 418). او را از خلافت خلع کرد و اسباب و اموال او با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 307). التماس کرد یکی از غلامان او را که منظور او بود پیش او فرستند و از اسباب آن قدر که بدو محتاج باشد رد کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)، بواعث. دواعی. علل: موافقت می باید در میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید. (تاریخ بیهقی). کار و سخن یکرویه شد و همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). همه اصناف نعمت و سلاح بخازنان ما سپرد و هیچ چیزی نماند از اسباب خلاف. (تاریخ بیهقی). هیچ مقصودی میسر نیست تا اسباب نیست. کاتبی. ، در تداول ایرانیان بمعنی رخت و اثاثه. (آنندراج). - اسباب السموات، نواحی آسمان، یا درجه ها یا درهای آن. (منتهی الارب). - اسباب بازی، اشیایی که برای بازی کودکان سازند. - اسباب برساختن، تهیۀ لوازم: بود هر یکی را قدرمایه بیش کز آن بیش برسازد اسباب خویش. نظامی. - اسباب... بهم افتادن، پریشان شدن: در بلخ چو پیری و جوانی بهم افتاد اسباب فراغت بهم افتاد جهان را. انوری. - اسباب جنگ، آلات حرب. اسلحه. - اسباب چینی کردن، توطئه. - اسباب خانه، اثاثۀ آن. - اسباب خرازی، اسباب خرده فروشی. - اسباب دست، (در تداول عامه) وسیله. - اسباب دنیوی، وسایل مادی: جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی. حافظ. - اسباب سابقه سببهاء نخستین را اسباب سابقه گویند و دوّمین را اسباب واصله گویند:. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب ستّه، شش دربای زندگانی. اسباب عامه. ستۀ ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید:باید دانست که هر کاری را سببی هست و سبب بنزدیک طبیبان چیزی را گویند که نخست آن چیز باشد و از بودن آن اندر تن مردم حالی پدید آید. و بعضی سببها آنست که سبب تندرستی خاصهً و بعضی سبب بیماریست خاصهً و بعضی آنست که هرگاه که چنان باشد که باید و چندانکه باید و آن وقت که باید سبب تندرستی بود و هرگاه که برخلاف آن باشد سبب بیماری گردد و آن سببهای چنین شش جنس است و طبیبان آنرا الأسباب السته گویند. یکی از آن هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازهاء دست کاران (یعنی آلات جراحان) ، سیوم خواب و بیداری و چهارم حرکت و سکون و پنجم احتقان و استفراغ یعنی بیرون آمدن چیزی از تن و ناآمدن، چون طبع که اجابت کند یا نکندو عرق که آید یا نیاید و چیزی که از سر و راه بینی بپالاید یا نپالاید و غیر آن. ششم اعراض نفسانی چون شادیها و غمها و خشم و خشنودی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب سفر، ساز سفر. ساز ره. - اسباب سفر بستن، آماده کردن لوازم آن: بسته بیخود آفتاب عمر اسباب سفر میرود چون سایه در پی بخت ناشادم هنوز. جامی. - اسباب ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. - اسباب معیشت، لوازم زندگی. - اسباب واصله. رجوع به اسباب سابقه شود. - اسباب یدکی، آلات و وسائل نو و مدّخر که بجای آلات مستعمله و کهنه بکار برند. - چار اسباب، علل اربعه: علت فاعلی، علت مادی، علت صوری، علت غائی: بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب. خاقانی. - علم اسباب ورود الاحادیث و ازمنته و امکنته، موضوع آن از نام وی پیداست و از فروع علم حدیث است. (کشف الظنون). - امثال: عالم عالم اسباب است. ز بی آلتان کار ناید درست. ابی اﷲ ان یجری الأمور الاّ باسبابها
قطعهالفرس. فرس اوّل، اموال: نامه ها بتعجیل برفت تا مردم و اسباب بوسهل به مرو و زوزن و نشابور و غور و هرات و بادغیس و غزنین فروگیرند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 330). نامه ها ستد و منشوری توقیعی تا جملۀ اسباب و ضیاع آنرا بسیستان و جایهای دیگر، فروگیرند و بکسان نوشتکین سپارند. (تاریخ بیهقی ص 417 و 418). او را از خلافت خلع کرد و اسباب و اموال او با تصرف گرفت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 307). التماس کرد یکی از غلامان او را که منظور او بود پیش او فرستند و از اسباب آن قدر که بدو محتاج باشد رد کنند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 347)، بواعث. دواعی. علل: موافقت می باید در میان هر دو برادر و همه اسباب مخالفت را برانداخته باید. (تاریخ بیهقی). کار و سخن یکرویه شد و همه اسباب محاربت و منازعت برخاست. (تاریخ بیهقی). همه اصناف نعمت و سلاح بخازنان ما سپرد و هیچ چیزی نماند از اسباب خلاف. (تاریخ بیهقی). هیچ مقصودی میسر نیست تا اسباب نیست. کاتبی. ، در تداول ایرانیان بمعنی رخت و اثاثه. (آنندراج). - اسباب السموات، نواحی آسمان، یا درجه ها یا درهای آن. (منتهی الارب). - اسباب بازی، اشیایی که برای بازی کودکان سازند. - اسباب برساختن، تهیۀ لوازم: بود هر یکی را قدرمایه بیش کز آن بیش برسازد اسباب خویش. نظامی. - اسباب... بهم افتادن، پریشان شدن: در بلخ چو پیری و جوانی بهم افتاد اسباب فراغت بهم افتاد جهان را. انوری. - اسباب جنگ، آلات حرب. اسلحه. - اسباب چینی کردن، توطئه. - اسباب خانه، اثاثۀ آن. - اسباب خرازی، اسباب خرده فروشی. - اسباب دست، (در تداول عامه) وسیله. - اسباب دنیوی، وسایل مادی: جمشید جز حکایت جام از جهان نبرد زنهار دل مبند بر اسباب دنیوی. حافظ. - اسباب سابقه سببهاء نخستین را اسباب سابقه گویند و دوّمین را اسباب واصله گویند:. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب سِتّه، شش دربای زندگانی. اسباب عامه. ستۀ ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. صاحب ذخیرۀ خوارزمشاهی گوید:باید دانست که هر کاری را سببی هست و سبب بنزدیک طبیبان چیزی را گویند که نخست آن چیز باشد و از بودن آن اندر تن مردم حالی پدید آید. و بعضی سببها آنست که سبب تندرستی خاصهً و بعضی سبب بیماریست خاصهً و بعضی آنست که هرگاه که چنان باشد که باید و چندانکه باید و آن وقت که باید سبب تندرستی بود و هرگاه که برخلاف آن باشد سبب بیماری گردد و آن سببهای چنین شش جنس است و طبیبان آنرا الأسباب السته گویند. یکی از آن هواست و دوم طعام و شراب و داروها و سازهاء دست کاران (یعنی آلات جراحان) ، سیوم خواب و بیداری و چهارم حرکت و سکون و پنجم احتقان و استفراغ یعنی بیرون آمدن چیزی از تن و ناآمدن، چون طبع که اجابت کند یا نکندو عرق که آید یا نیاید و چیزی که از سر و راه بینی بپالاید یا نپالاید و غیر آن. ششم اعراض نفسانی چون شادیها و غمها و خشم و خشنودی و مانند آن. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). - اسباب سفر، ساز سفر. سازِ رَه. - اسباب سفر بستن، آماده کردن لوازم آن: بسته بیخود آفتاب عمر اسباب سفر میرود چون سایه در پی بخت ناشادم هنوز. جامی. - اسباب ضروریه. رجوع به ضروریه (سته) شود. - اسباب معیشت، لوازم زندگی. - اسباب واصله. رجوع به اسباب سابقه شود. - اسباب یدکی، آلات و وسائل نو و مُدّخر که بجای آلات مستعمله و کهنه بکار برند. - چار اسباب، علل اربعه: علت فاعلی، علت مادی، علت صوری، علت غائی: بچار نفس و سه روح و دو صحن و یک فطرت بیک رقیب و دو فرع و سه نوع و چار اسباب. خاقانی. - علم اسباب ورود الاحادیث و ازمنته و امکنته، موضوع آن از نام وی پیداست و از فروع علم حدیث است. (کشف الظنون). - امثال: عالم عالم اسباب است. ز بی آلتان کار ناید درست. ابی اﷲ ان یجری الأمور الاّ باسبابها